آرزو دارم، مانند یک شهروند در کشورم زندگی کنم : www.iranhrc.org
All Human Rights for all in Iranwww.iranhrc.org
لاله خانه باز” فعال حقوق بشر و قربانی خشونت”
پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۳ – ۱۲ مارس ۲۰۱۵
|
روز چهارشنبه یازدهم مارس ۲۰۱۵ (بیستم اسفند۱۳۹۳) نهاد غیر دولتی سودویند در جریان نشست شورای حقوق بشرسازمان ملل متحد، در ارتباط با مسئله حقوق اقلیتهای دینی و آزادی ادیان نسبت به برخوردهای صورت گرفته با ادیان بخصوص جامعه بهایی در ایران ابراز نگرانی کرد. در این رویداد «لاله خانه باز» فعال حقوق بشر و قربانی خشونت به دلیل بهایی بودن در ایران به نمایندگی از این نهاد اتریشی در مقر شورای حقوق بشر سازمان ملل در ژنو ضمن اشاره به شرایط سخت بهاییان در ایران خواهان امنیت جانی شهروندان بهایی در ایران شد. وی دلایل نابرابریهای موجود را نگاهی دینی حاکمان جمهوری اسلامی دانست. «لاله خانه باز» فعال حقوق بشر و قربانی خشونت در ایران سخنان خود را این گونه آغاز کرد: من امروز به عنوان یک قربانی خشونت تحت نام دین سخن میگویم، مبحثی که در گزارشهای شما نیز وجود دارد. “خانه باز” درخصوص فشارهای موجود به جامعه بهایی گفت: دوران نوجوانی من در جابجایی و تغییر محل سکونت گذشت، بارها و بارها ما مجبور به مهاجرت شدیم. چرا که ما بهایی بودیم و تندروهای مذهبی خانه بهاییان را آتش میزدند. ما باید عقیده و باور خود را برای زنده ماندن از دیگران پنهان میکردیم. وی در خصوص مشکلات جامعه بهایی در ایران و همچنین صدمات وارد شده به ایشان، افزود: نداشتن حق تحصیل، تهدیدهای مکرر و فشار برای ترک کار به عنوان یک معلم که بهایی بودم، تنها چیزهایی نبود که مرا آزار میدادند. سلامتی من بهای سنگینی بود که من به دلیل فشارهای تندروهای مذهبی متحمل شدم. وی در ادامه افزود: من آرزو دارم که ایکاش میتوانستم مانند یک شهروند عادی در کشورم زندگی کنم – ترجمه کامل متن و ویدیو “لاله خانه باز” به زبان انگلیسی به شرح زیر است:
آقای بیلهفیلد من امروز به عنوان یک قربانی خشونت تحت نام دین سخن میگویم، مبحثی که در گزارشهای شما نیز وجود دارد. من در ایران بزرگ شدم، مانند همه شما، آرزو داشتم که همبازی داشته باشم، مثل بچههای دیگر. آرزوی من این بود که یک دوست خوب داشته باشم، اما همیشه تنها بودم. چرا؟، آیا این برای شما سوال است؟… آری، برای این که من یک بهایی بودم. برخی مسلمانان معتقد هستند که بهاییان “نجس” هستند، چیزی که مذهب به آن دیکته کرده است که غیر مسلمان کثیف است. این مساله آنها را از دوستی و معاشرت با غیرمسلمانان منع میکند، چرا که ممکن است در این ارتباط نجس شوند. دوران نوجوانی من در جابجایی و تغییر محل سکونت گذشت، بارها و بارها ما مجبور به مهاجرت شدیم. چرا که ما بهایی بودیم و تندروهای مذهبی خانه بهاییان را آتش میزدند. ما باید عقیده و باور خود را برای زنده ماندن از دیگران پنهان میکردیم. همواره یک سوال در ذهن من بوده که چرا باید در کشور خود تنها بمانم. اما وقتی که بزرگتر شدم، تجربیات بیشتر در زندگی به من آموخت که آن را یک نیروی بزرگتر که ایجاد خشونت در افراد بود، یک سیستم که اجازه خشونت میداد و از سوی دیگر عاملان آن را تشویق میکرد و این که به عاملان این خشونتها در برابر اجرای مجازات مصونیت داده بود. نداشتن حق تحصیل، تهدیدهای مکرر و فشار برای ترک کار به عنوان یک معلم که بهایی بودم، تنها چیزهایی نبود که مرا آزار میدادند. سلامتی من بهای سنگینی بود که من به دلیل فشارهای تندروهای مذهبی متحمل شدم. من با یک کامیون در یک حادثه از پیش تعیین شده تصادف کردم و یک پای خود را برای همیشه از دست دادم… تلفن منزل زنگ خورد و یک صدای مخوف ولی آشنا پشت خط گفت: “ما میخواهیم شما را بکشیم – اما شما در حال حاضر روزی صد بار میمیرید و زنده میشوید”. من آرزو دارم که ایکاش میتوانستم مانند یک شهروند عادی در کشورم زندگی کنم